حسادت ویرانگر است

 

احمد و محمود، هر دو به والدین شان قلباً احترام میکردند. احمد پسر بزرگتر و فرزند محبوب آنها بود. ولی این برتری، محمود را دایماً میرنجایند. یک روز احمد در دفتر، کار مهمی داشت و نمی توانست سر وقت به خانه برگردد. او به محمود گفت که لطفاً به والدینش بگوید که او نمی تواند برای صرف غذای شام به خانه بیایید زیرا کار مهمی در دفتر دارد. محمود متوجه شد که در اینجا برای او یک امکان میسر شده است. صبح همان روز، او با بسیار خوشرویی به مادرش سلام داد و دست او را بوسید، و به او گفت: "مادر جان، باید یک موضوع را برای تان بگویم، که این را قبلاً نگفته بودم و واقعاً هم نمی خواستم بگویم. ولی نمی توانم این راز را بیشتر از این نزد خود نگاه دارم. به خدای تعالی که شاهد است و همه فکرها و کارهای ما را میداند قسم میخورم احمد چند رفیق دختر دارد که یگان وقت در پارک یکدیگر خود را ملاقات میکنند. همچنان او را چندین بار با یک دختر دیدم. این موضوع را قبلاً برای تان نگفته بودم زیرا او برادر بزرگ من است و من به او احترام دارم. ولی امشب او ناوقت بخانه برمیگردد. او گفت که در دفتر کار مهمی دارد. کاشکه این بهانه او حقیقت میداشت. ولی او امشب باز به دیدن آن دختر میرود. من از این مسله متأسف هستم و ..."

پس از آنکه محمود و مادرش باهم اشک ریختند، او به کار خود رفت. ولی زودتر از دیگر روزها به خانه برگشت تا همان قصۀ را که به مادرش کرده بود به پدرش نیز بگوید. محمود میدانست که مادرش هرگز در این باره با پدرش صحبت نخواهد کرد و پدرش نیز با مادرش در این باره چیزی نخواهد گفت و هیچ کدام شان با احمد در این باره حرف نخواهند زد. ولی او حالا تخم شک و تردید را در ذهن آنها کاشته بود.
شام همان روز وقتی احمد خسته از کار به خانه برگشت، با محبت با والدین اش احوال پرسی نمود. او فکر میکرد که آنها شاید بخواب رفته باشند. ولی با تعجب دید که آنها كمى با سردی و بی اعتنایی با او برخورد کردند. گرچه مادرش غذای خوشمزه پخته بود و یک بشقاب برای او جدا کرده بود، ولی از جایش بلند نشد تا آنرا برای احمد گرم کند.
با گذشت چند هفته، والدین آنها از احمد فاصله گرفتند و محمود برای آنها عزیز تر شد. ولی محمود از این برتری نمی توانست لذت ببرد. او با چند حرف دروغ، مقام برادرش را دزدیده بود ولى با این عمل گویا زهر را در بین فامیل خود پاشیده بود. آن خوشی محبت برادرانه، احساس امن در آغوش والدین، لذت از آشپزی مادر و صمیمیت دور دسترخوان... همه اینها از هم پاشیده شده بودند. فضای خانواده، تاریک و دلگیر شده بود.
چند سال بعد، محمود پیروی عیسی مسیح شد. او از حرفهای زهر آلود که سالهاى قبل گفته بود، سخت پشیمان بود. ولی چطور میتوانست حالا آن کلمات زشت اش را پس بگیرد؟
صرف چند لحظه و با چند جمله بدگویی کردن، کافی است که تخم شک و بی اعتمادی کاشته شود، و آنقدر عمیق که روابط را برای همیشه بشکند. قسمی که از این قصه معلوم میشود، بدگویی، تهمت و غیبت کردن، اینها مانند قاتلینی هستند که روابط ما را می کشند. با وصف این، ما انسانها که اشرف مخلوقات هستیم، باز هم هر روز بدگویی میکنیم. چرا؟ زیرا بدگویی یک نوع لذت شیطانی بما میدهد. غیبت کردن خوش آیند است. مثل این است که یک لقمه کباب نازک بره را به دهان خود بگذاریم. بسیار خوشمزه است. وقتی ما یک نفر را با کلمات خود تخریب میکنیم، به این فکر هستیم که خود ما در امان خواهیم ماند. ولی غافل از اینکه غیبت به خود ما هم نیش میزند. به این ترتیب ما تیشه به ریشه خود هم میزنیم. سعدی شیرین کلام در این باره میفرماید:

زبان کرد شخصی به غیبت دراز    بدو گفت داننده‌ای سرفراز
   که یاد کسان پیش من بد مکن         مرا بدگمان در حق خود مکن

ولی بازهم ما به غیبت و بدگویی ادامه میدهیم... چرا؟ زیرا ما خوش داریم که مورد احترام قرار بگیریم. وقتی کسی دیگری احترام میشود، حسادت ما می آید. بطور مثال، نمی توانیم "حرمت" را بین دو برادر مساویانه تقسیم کنیم. پس، وقتی یک برادرم مورد عزت و احترام قرار میگیرد، به این معنی است که گویا من صاحب آن حرمت نشده ام. نمی توانم تحمل کنم که کسی دیگری ستایش شود. چون به این معنی است که گویا بمن هیچ ارزشی قایل نشده اند. پس با غیبت و بدگویی، کوشش میکنیم و نمیگذاریم که دیگران مورد ستایش قرار بگیرند. ما با بی احترامی در پشت دیگران حرف میزنیم تا حرمت آنها را از ایشان بگیریم.
گروه کوچک مسیحیان در شهر غلاتیه، با فرهنگ و کلتور آن منطقه پرورش یافته بودند که پر از حسادت و غیبت بودند. ولی حالا آنها از مسیح پیروی میکردند و به حیث فرزندان خدا، ارزش و احترام را تجربه میکردند. آنها میدانستند که خداوند آفریدگار به آنها طبیعت نوی را عطا فرموده بود. پولس رسول به آنها نوشت: "همسایه ات را مانند خودت دوست بدار۔ اما اگر با چنگ و دندان به جان هم بيفتيد، حتما يكديگر را نابود خواهيد ساخت." (غالتيان ۵: ۱۵)
کتاب مقدس به ما می آموزاند که پیروان عیسی مسیح با همدیگر پیوند خورده اند. به ما این حرمت داده شده است که فرزندان خدا نامیده شویم. منحیث اعضای این خانواده، باید یکدیگر خود را عزت کنیم و به احترام برخورد نماییم. برعلاوه، ما باید به آنهایی که پایین تر از ما قرار دارند احترام کنیم، زیرا با آنها اکثراً با بی حرمتی رفتار میشود. ولی جالب این است که وقتی ما به دیگران عزت و حرمت قایل میشویم، همان چیزها دوباره به خود ما برمیگردد. دعوا بر سر یافتن حرمت بی معنی است، چون حرمت به همگی میرسد. از همه مهمتر این است که، انسان شریف آن کسی است که به دیگران ارزش قایل میشود. ( نوشتۀ آ.ل )




چهره انسان


ما انسانها موجودات عجیبی هستیم. قلب ما ترکیبی است از محبت و نفرت، خوشی و غم، مهربانی و حسادت. افکار ما پر است از زیرکی و سادگی، ایمان و شک، فهم و بی فهمی.
یک فیلسوف مشهور آلمانی بنام کانت میگوید "انسان یگانه موجودی است که به تربیه شدن نیاز دارد."
 دانشمندان به  در یافتن یک تعریف واحد و جامع از انسان دچار مشکلات زیادی هستند. ما میتوانیم سایر موجودات زنده و غیرزنده را تعریف و توضیح نماییم ولی از شناخت خود ما عاجز هستیم. کتابمقدس از شروع پیدایش انسان سخن میزند و میفرماید که خدا انسان را بصورت (شباهت) خود آفرید:"پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را بصورت خدا آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد." ( پیدایش فصل ١ آیه ٢٧ )
البته منظور از این صورت شباهت ظاهری نیست بلکه شباهت معنوی و روحانی. خدا انسان را به سیرت خودش ساخت، به معنای اینکه خواص الهی در وجود انسان منعکس بودند. قدوسیت، عدالت، محبت، نیکی وغیره خواص الهی را میتوان در انسان دید. انسان یگانه موجودی است که علاقه به آفرینش دارد و نیاز و علاقه اش را از طریق هنر نمایان میسازد. او نقاشی میکند، شعر میسراید و آهنگ ساخته مینوازد. انسان از دیدن طبیعت قشنگ لذت میبرد. سایر حیوانات قادر به چنین اعمال شگفت انگیز نیستند.
 ولی انسان خیلی بیشتر از اینها است او نه تنها می آفریند بلکه دست به تباهی و ویرانی نیز میزند. او نه تنها محبت میکند بلکه از شدت حسادت و نفرت میکشد و میدرد. شخصی گفته است که انصافانه نیست وحشیگری انسان را با یک شیر درنده مقایسه کرد، زیرا شیرآهو را  میدرد و میکشد نه بدلیل حسادت یا نفرت که دارد بلکه چون طبیعت او چنین ایجاب میکند. ولی انسان نه به تقاضای سرشت بلکه به سبب نفرت و خشونت بیرحم میشود. پس اگر به چهره انسان بخوبی نگاه کنیم آیا سیرت و شباهت خدا را در او می بینیم؟ هرگز! بعضاً انسان بیشتر به اهریمن یا دشمن خدا شباهت یافته تا به خود خدا.
شباهت برباد رفتۀ انسان را میتوان به تابلوی نقاشی مقایسه کنیم که سطل آبی بروی آن ریخته شده باشد. وقتی تابلو را با منظره اصلی طبیعی آن مقایسه میکنیم، اندکی شباهت را در آن به بسیار سختی میتوانیم ببنیم.
 بگذارید این شباهت برباد رفته را "گناه" بنامیم. گناه، طغیان و سرکشی انسان است در برابر آفریدگاراش. انسان خود خدای زندگی و محور هستی خود شده است. معیارهای اخلاقی و روحانی اش را خود تعین کرده و معبود ش را خود ساخته و بافته است. همین است که از خدا خواهی به خود خواهی و از خدا پرستی به خود پرستی نزول کرده است. در نتیجه، شباهت و سیرت خدا را آهسته آهسته از دست داده است.  ولی در برابر این بی وفایی و بی مروتی او، خدا چه کرده است؟ خدا انسان را در این ذلت و تباهی تنها رها نکرده بلکه دست کمک و شفقت اش را بسوی او دراز نموده است. کتاب مقدس میفرماید که خدا عیسی مسیح را فرستاده است تا بشر گمشده و سرگردان را از ظلمت گناه و عواقب آن نجات دهد:"زیرا همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصر می باشند، و به فیض او مجاناً عادل شمرده می شوند به وساطت آن فدیه ای که در عیسی مسیح است." ( رومیان فصل ٣ آیات ٢٣ و ٢۴ )
ایمان داریم که عیسی مسیح تصویر کاملی از خداست... (کولسیان فصل ١ آیه ١٥).  فقط در او میتوان شباهت و سیرت خدا را کاملاً دید. شباهت خدا در انسانهای مانند من و شما آنقدر خراشیده، مخشوش و آسیب دیده که به سختی میتوان ذرۀ از محبت و عدالت الهی را در آن دریافت. ولی در عیسی مسیح همه خواص الهی به روشنی هویدا شده اند. گفتیم سیرت انسان به تابلوی میماند که صورت خدا در آن نقاشی شده ولی حالا برباد رفته است. ولی عیسی مسیح را میتوان به تابلوی مکمل مقایسه کرد که نقش خدا را بصورت کامل در آن میتوان دید.
راه فرار از چنگ گناه، خودخواهی و خودپرستی در پیروی از عیسی مسیح است. وقتی او را، شخص او را و تعلیم او را دنبال کنیم بدون شک که شباهت خدا دوباره در ما ظاهر میشود. هر قدر بیشتر از اخلاقیات و روحانیت عیسی مسیح نمونه میگیریم  به همان اندازه سیرت واژگون شدۀ الهی در ما احیأ میگردد. "گاندی" رهبر فقید هند میگوید " انسان تبدیل به چیزی میشود که اکثرا به آن می اندیشد." هنگامیکه مسیح شاخص زندگی ما میشود خواص الهی در باطن ما، در افکارما، و در ظاهر در رفتار ما زنده میگردند. این بدان معنا نیست که گویا ما به الوهیت رسیده همتای خدا میشویم. نی، بلکه ما بمقام انسانیت یعنی اصل انسانیت میرسیم و تبیدل به آن شخصی می شویم که خدای خالق از ازل میخواست.
عیسی مسیح نمونه و معیار حقیقی انسانیت است، باشد که پیروی از او شباهت الهی را در ما ظاهر سازد: "تا همه به یگانگی ایمان معرفت تام پسر خدا  و به انسان کامل به اندازه قامت پری مسیح برسیم." (افسسیان فصل ۴ آیه ١٣)


ازپی مسیح


بود بهرت زندگانی تاریک                      
اگرتو چشم بینا نباشد
اگر صورت داری لیک سیرت                                
صورت را بی سیرت زیبا نباشد
چگونه سیرآب گردی به قطره
اگر برای تو دریا نباشد
چگونه ره را یابد آدم کور         
اگر در دست او عصا نباشد
بگفت مزد هر گناه مرگ است   
کسی نیست که او را گناه نباشد
دگر هیچ کس ندوزد چشم به سما     
اگربهرش ره فردا نباشد
چو دردمندی بیا نزد او ای دوست   
که غیر از او دگر دوا نباشد
نگذارد  ترا  او  هرگز   تنها  
دیگران را چنین وفا نباشد
بیا ای دوست تو هم در جمع ما   
آنکه با ما نیست از ما نباشد
روم من از پی مسیح هر روز   
چو زنده است او را فنا نباشد
کنم   هر  دم   با  او  زندگانی    
دل من از خدا جدا نباشد
دگر بر من نکند حکم  دنیا  
چو مالک دل رویا نباشد
                           ( ر .ج )

چرا عیسی فقط راه است






وقتی که ما به هر دلیلی به عیسی مسیح توجه می کنیم و شخصیت او را در اناجیل مورد بررسی قرار می دهیم. متوجه می شویم که او حامل یک پیروزی بزرگ است. گاهی دیگران از ما می پرسند که چرا باید عیسی مسیح را قبول کرد؟ ما هم خدا را می شناسیم  ولی واقعأ چرا فقط در نام عیسی مسیح حیات جاوید است. وقتی به فلیپیان ٢: ١٠-١١ نگاه می کنیم که می گوید: « تا اینکه همۀ موجودات در آسمان و روی زمین و زیر زمین با شنیدن نام عیسی زانو بزنند. و همه برای جلال خدای پدر، با زبان خود اعتراف کنند که عیسی، مسیح، خداوند است.....» واقعأ چرا باید هر زانویی در برابر عیسی خم شود. هر چند که در فلیپیان در آیات بالاتر توضیح خوبی داده شده است، ولی وقتی در مکاشفه ٥: ١-٢ متوجه می شویم که کتابی بر دست راست تخت نشین است و مکتوب به ٧ مهر و فرشته ای می پرسد که چه کسی می تواند آنرا بگشاید و مهر هایش را بردارد . در مکاشفه ٥:٣ خبر می دهد که: » اما هیچ کس در آسمان یا روی زمین و یا زیر زمین قادر نبود که طومار را باز کند و یا به داخل آن ببیند»
   واقعأ هیچ کس نتوانسته مسئله گناه بشر را حل کند. هیچ کس پیدا نشده که بتواند شیوه ای را پیدا کند که بطور واقعی موضوع گناهکار بودن انسان و طبیعتاٌ سزاوار مجازات بودن او را حل کند.  انسان با توجه به گناهانی که مرتکب می شود همیشه از عواقب فشار و استرس ناشی از ارتکاب گناهانش در اضطراب است. شاید کسی احساس گناه را در خود عمیقاٌ درک نکرده. ولی وقتی با او صحبت می کنیم احساس کم خوابی و افسردگی و غیره را در او می بینیم.  این چیزها در زندگی بشر به صورت یک حالت اپیدمی( بیماری عالمگیر) در آمده است. چرا اینگونه است؟ آیا نه این که عکس العمل کار انسان بر روی روح و روان و جسم او تأثیرات منفی گذاشته است. و او را آزرده خاطر ساخته . شریعت موسی هم به یهودیان گناه را نشان داد و هم پیشگویی های در باره کسی که می تواند شریعت را به کمال اجرا کند می دهد. پولس در رساله رومیان ٤:١٠ می گوید: زیرا مسیح هدف و تمام کنندۀ شریعت است برای هر که ایمان آورد و به این وسیله در حضور خدا عادل شمرده شود.»  
بلی عیسی مسیح حامل پیام ومژده ای برای ما است.  او توانسته کاری را که هیچ کس نتوانست انجام دهد به اتمام رساند. او خودش فدیه گناهان بشر شده نه این که راه را به ما نشان می دهد، بلکه راه حل مناسب خود او است او خودش راه است. چه کسی جرأت می کند برای گناهان کسی دیگر بمیرد.  بشر گاهی به تعارف می گوید الهی من قربان تو شوم! ولی این بشر تا چه اندازه روی حرفش می ماند. آیا تا به موت آنهم از نوع صلیبش . وقتی که در رساله فلیپیان گفته می شود هر زانویی خم می شود به این حقیقت توجه دارد که کاری را که عیسی انجام داده که مستحق این  سخنان است. هیچ انسانی با عدالت خویش پارسا شمرده نشده است. بشری که اخلاقیاتش و روحیاتش وجسمش تحت تأثیر گناه مریض است، امروز بوسیله پذیرش عملی عیسی آرامی می یابد. عیسی گفت بیائید نزد من ای تمامی زحمتکشان و گرانباران من شما را آرامی می دهم.  آیا عیسی این لیاقت را دارد که به ما آرامی دهد؟ و دیگر گناه عواقب آنرا در زندگی خود نبینیم.  هر کس در طول زندگی خود بر روی زمین فرصت انتخاب دارد که عیسی را بپذیرد یا او را رد کند . هر انسانی که خدا را قبول دارد حتماٌ در طول عمرش تجربه پرستش خدا را دارد او شاید دعا می کند و شاید گاهی خدا را شکر می کند.
    شاید امروز باشند کسانی که عیسی را قبول نکنند. ولی آنها در گناهان شان می میرند  چون گناه با آنها می ماند و کسی گناه آنها را بر نمی دارد .عدالت خدا آنها را تنبیه می کند  آنها عیسی را خواهند دید. شاید امروز پیش عیسی زانو نزدند ولی عدالت خدا را در عیسی مسیح را خواهند دید که برای رسیدگی به داوری آنها می آید و آن روز زانو  های  آنها  خم می شود  بر این حقیقت که گناه کارند و قاصر  آمده نتوانستند پاسخگوی مدعیان خود باشند. در نتیجه مرگ بر آنها پیروز می شود .این حقیقتی است که عیسی را برتر از همه کس در زمین و آسمان و زیرزمین و در هر جا به ما معرفی می کند. چرا باید همیشه منتظر وقتی باشیم که کار از کار گذشته و همه چیز تمام شده و زانوهای ما برای داوری خم شود؟ چرا با عیسی همراه نشویم؟ چرا روبروی خواسته های گناه آلود ما زانو بزنیم؟ و تسلیم بدی ها شویم! عیسی مسیح به جهان آمد و یک الگو و نمونه برای زندگی ما گذاشت. این نمونه از کجای زندگی ما بر روی ما باید قرار بگیرد. آیا عیسی نمونه ای از زندگی گناه آلود را در انجیل به ما نشان داده ما به عنوان یک پیرو مسیح که از عیسی الگو برداری می کنیم ما باید نمونه ای برای دنیای گناهکار باشیم.  ما در این راه الگوی زندگی عیسی را بر کجای زندگی خود منطبق می کنیم؟ آیا بر آن قسمتی که هنوز مثل سابق گناه می کند. ما باید از گناهان خود جدا شویم و الگو را باید بر روی آن قسمتی بگذاریم که با تولد تازه در عیسی شروع می شود.
   کسانی که پیروی مسیح را بدون تولد تازه می خواهند چطور می توانند از عیسی که تماماٌ با طبیعت گناهکار انسان مخالف عمل می کند هم الگو شوند. اگر ما به عنوان یک پیرو مسیح برای دنیای گناهکار الگویی از زندگی عیسی مسیح نباشیم.چگونه می توانیم عطر خوشبوی نجات باشیم.  این ما هستیم که می توانیم با زندگی ما، به جهان گناهکار نشان دهیم که چرا باید به مسیح ایمان آورد و چرا هیچ راهی بجز عیسی مسیح برای نجات وجود ندارد. البته عیسی بدون ما هم کارش را انجام می دهد ولی بر کت خدمت از ما گرفته می شود. یکی از دلایلی که گاهی افراد نمی توانند مژده نجات را بدهد این است که:  خودشان تولد تازه از مسیح ندارند. ولی برای ما چه می شود آیا خون عیسی مسیح، ما را از ضمیر مرده پاک نمی کند تا با خداوند باشیم.  پس بیایم به خون مسیح که ما را برای نجات خریده  به حیات جاوید امید وار باشیم. 
   در رساله عبرانیان٩:١٤ آمده:» خون مسیح چقدر بیشتر انسان را پاک می گرداند. او خود را به عنوان قربانی کامل و بدون نقص به وسیلۀ روح ابدی به خدا تقدیم کرد. خون او وجدان ما را از اعمال بی فایده پاک خواهد کرد تا ما بتوانیم خدای زنده را عبادت و خدمت کنیم.» وقتی که ایمان ما کم رنگ است امید ما را  هم کم رنگ نشان میدهد و رسوا می شویم، چرا که کم محبتی ما نمایان می شود.
می خواهم بگویم که ایمان آن طلای نابی است که پیمانه اش محبت است وقیمتش امید.  

 نوشتۀ سپهرنافذی

صلیب


صلیب خود گرفتم بنام تو شتافتم
زرۀ خود پوشیدم در نام تو پیروزم
پیامت را رسانم بنام تو پیروزم
در نام تو پیروزم
انجیل تو را برداشتم با ایمان برخواستم
به هر جایی که رفتم ایمانداران نو یافتم
روح پاک ترا در بر کردم چون زره
با قدرت تو از حصار شان گذشتم
 در جور و جفا از قوتت نیرو گرفتم
روحت مرا کمک کرد در وقت تنگی
آنگاه ایستادم با پیروانت سخن گفتم