یار مهربان




برای زندگی آمد به جهان
ولی در این جهان بهرش مکان کو ؟
بداد خوشی و آرامی به دلها
به مثل ما در جهان شادمان کو ؟
مسیحا باشد پرا زمهر و رحمت
به مثل او دیگر در این جهان کو ؟
بود نامش بلند ترین نامها
چنین نام در زمین و آسمان کو ؟
بگفت تنها ترا نگذارم هرگز
چنین یار امین و مهربان کو ؟
دعا کرد در صلیب بر دشمنانش
که بخشد دوستان را دوستان کو ؟
نباشد هیچ جا از چشم او دور
اگر دانی بگو جای نهان کو ؟
چه گوید (ر) که اوچه کرد برایش
برای توصیف نامش زبان کو ؟
                                       ( شعر از ر.ج. )

روزی که فروتنی متولد شد


  
محمود پوریا از خوارزم، در سراسر امپراتوری فارس یک پهلوان مشهور و نامی بود. او قهرمان واقعی بود که هیچوقت پشتش به زمین نخورده بود. آوازۀ شهرت پوریا تا قلمرو هندوستان نیز رسید. یک پهلوان جوان از ملتان هندوستان پوریا را برای مسابقۀ پهلوانی دعوت نمود. وقتی این خبر به پوریا رسید، او پهلوان هندی را مورد دشنام قرار داده و دعوتش را رد نمود. ولی روایات می گویند که او در خواب دید که باید این دعوت را قبول کند. به همین خاطر پوریا و شاگرادانش بسوی ملتان روان شدند و در آنجا مورد استقبال شاهانه قرار گرفتند.
یک شب قبل از شروع مسابقه، هنگامیکه پوریا در بیرون از اطاق خود نشسته بود، صدایی پیره زنی را شنید که چنین دعا میکرد: ”خداوندا! اجازه مده که فردا پسرم در میدان مسابقه با این پهلوان نامور خوارزمی شرمسار گردد“. پوریا فوراً صدا کرد: ”خانم راحت باش! فردا خداوند دعای ترا اجابت خواهد نمود“.
فردا صبح جمیعت عظیمی از مردم جمع شده بودند تا این مسابقه را تماشا کنند. در ابتدا پوریا با شاگردان خود و یک تعداد از پهلوانان هندوستانی کشتی گرفت. مردم دیدند که چقدر او قوی و نیرومند بود. بالاخره پهلوان جوان هندی داخل میدان شد. او در مقایسه با پوریا خیلی کوچک و ضعیف معلوم می شد. آنها در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. پوریا از دو بازوی حریف جوان خود محکم گرفت. بازوان او برایش مانند موم نرم و ملایم معلوم شد.
وقتی آنها با هم کلاویز شدند، دفعتاً زانوهای پوریا لغزيدند و خود وی زمین افتاد وشانه های او به زمین تماس نمود. پهلوان جوان هندی روی سینۀ او نشست. در پایان پهلوان جوان هندوستانی برندۀ مسابقه اعلان شد و پوریا فوراً از میدان مسابقه خارج گردید.
روز دیگر شاه ملتان همراه با پوریا به شکار برآمدند. وقتی این دو مرد اسب های شانرا می راندند، آنها به یک نهر بسيار عميق رسیدند. ناگهان پای اسپ شاه لغزید و قریب بود که در بین نهر سقوط نماید. پوریا دید که شاه نزدیک است از اسپ بیافتد و آسیب ببیند، او فوراً از اسب خود خیز زده و اسب شاه را با دستان خود محکم گرفت. شاه متوجه نیرو و قوت فوق العادۀ پوریا شد. او تعجب نمود که چرا پوریا در مسابقۀ روز قبلی در مقابل حریف خود شکست خورد. او علت این باخت را از پوریا جویا شد. پوریا در جواب این بیت را تکرار نمود:
                                      
گر بر سر نفس خود اميرى، مردى
گر بردگرى تكيه نگيرى، مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گردست فتاده اى بگيرى۔ مردى

گردست فتاده ای بگيری مردی. انسانها طبیعتاً و فطرتاً بهترین و نیکوترین چیزها را برای خود شان می خواهند. البته داشتن اشتیاق و پشت کار در هر جامعه یک عمل خوب و پسندیده بوده و تنبلی و کهالت یک عمل ناشایسته و بد می باشد. ولی مشکل اینجاست که انسانها دارای اشتیاق های خود خواهانه هستند. ما فکر می کنیم بهترین ها هستیم و دیگران را کم می زنیم تا خود را به مدارج بالا برسانیم. ما در تلاشیم که خود را در هر چیز در ردیف اول قرار دهیم.  ما فکر میکنیم که نسبت به دیگران بهتر هستیم. ما کارهای نیکو و شایسته را انجام میدهیم تا توجه مردم را جلب کنیم و دیگران ما را ببینند. ما در مورد تمام آن کارهای صحبت میکنیم که انجام داده ایم. ما میخواهیم خود را بهتر از آنچه که هستیم جلوه دهیم. ما فکر میکنیم که مرکز دنیا و یا شاه و ملکۀ محیط و ماوای خود هستیم. ما به جای اینکه در فکر دیگران باشیم در فکر منافع شخصی خود می باشیم. این در حقیقت خصلت طبیعی انسانها است.
مگر وقتی ما چنین میکنیم، دیگران نیز همین کار را انجام میدهند. پس در همین جاست که ما با دیگران که انها نیز در صدد برآورده شدن منافع شان هستند، مقابل می شویم. ازینرو بین ما به خاطر احراز مقام اول رقابت ها و سروصدا ها و درگیری ها به میان می آید. بالاخره یا از راه زور و یا هم از راه گزافه گویی و لاف زنی، خود نمایی، بکارگیری فریب و نیرنگ  و متمایل شدن به بی ادبی و غرور، هرج و مرج و تباهی را ببار می آوریم.  در نامۀ یعقوب ٣: ١٦ آمده است: ”هرجا حسد و خود خواهی است در آنجا بی نظمی و هر نوع شرارت است“.
هر کس از انسان های مغرور و خود خواه نفرت دارد، یعنی از انسان های که در مورد خودشان فکر میکنند و در مورد خود سخن می زنند و شايد در ظاهر اعمال متواضع انجام بدهند ولی در باطن خود را مرکز عالم فکر میکنند. در حالیکه ما از تواضع واقعی و خالص قدر دانی نموده و آنرا تحسین می کنیم. ولی در مقابل، ما از آن تواضع دروغینی که مردم  تنها برای خودنمایی و شنیدن حرف های تحسین آمیز از جانب مردم به جا می کنند، در حالیکه در حقیقت در وجود آنها چیزی بنام تواضع و شکسته نفسی وجود ندارد، بد ميبريم.
پس تواضع واقعی و خالص چه است؟ مقصد ما ازینگونه تواضع چه می باشد؟
وقتی ما به مولای خود عیسی مسیح می بینیم، در وجود او تواضع و فروتنی خالص و واقعی را به خوبی مشاهده نموده می توانیم. مسیح- یعنی کسی که از ازل یا ابتدا به شکل (کلمه) وجود داشت- به شکوه و جلال ملکوتی خود، خود را مقید نساخت، بلکه با میل خود و با خوار ساختن خود به این دنیا آمد و در میان ما زیست نمود. او با مردم عادی زنده گی نمود. او خود را خوار و حقیر ساخت. او نوکر و خادم دیگران شد. او مایل به کشته شدن شد. او صلیب خود را حمل نمود. او تمام این کار ها را انجام داد به خاطریکه ما بتوانیم در روح و در زنده گی ”برنده“ شویم. او خود را ذلیل و فروتن نمود تا ما صاحب جلال شویم، غنی و توانگر شویم و برکت های زنده گی را که عبارت از ”نجات“ است، بدست آوریم. مسیح تواضع و شکسته نفسی را ستایش نمود. او خودش یک نمونه و الگوی خوبی تواضع و شکسته نفسی بود.
در حقیقت قبل از آمدن مسیح، تواضع و شکسته نفسی در میان دانشمندان و استادان ادب به مثابۀ یک بخش از تقوی و پرهیزگاری مطرح بحث نبود. دانشمندان و حکیمان یونانی تواضع را یک خصلت و عادت منفی تلقی می نمودند و انرا رد میکردند. آنها به این عقیده بودند که یک شخصیت عالی مقام نباید خود را در نزد دیگران خرد سازد. مگر مسیح تواضع را متولد نمود.
اين است تعریف تواضع که ما به اراده و میل خود دیگران را مورد توجه قرار دهيم، به خوشی ها، منافع و نیازمندی های شان فکر کنیم و خیر و رفاه شانرا بخواهیم. پولس رسول میگوید: ”به نفع دیگران فکر کنید و تنها در فکر خود  نباشید. طرز فکر شما در بارۀ زنده گی باید مانند طرز تفکر عیسی مسیح باشد“ (فلیپیان ٢: ۴- ٥).
تواضع در جست و جوی آن است تا دیگران را خدمت نموده و آنها را انکشاف دهند. تواضع از حقوق و امتیازات خود می گذرد تا راه را برای دیگران هموار سازد که در زنده گی پیشرفت و ترقی نمایند. تواضع دیگران را حرمت میگذارد، در دیگران خیر و فلاح را می بیند، و در مورد خود لاف زنی و گزافه گویی نمی کند. ولی این به آن معنی نیست که فرد متواضع میگذارد تا دیگران بالای او لگد نموده و از بالای سر او تیر شوند. نخیر! تواضع یک شکسته نفسی نادرست و دروغین نیست. تواضع به معنی صادق و راستکار بودن است، و به معنی این است که شخص متواضع باید توانمندی های خود را نیز بشناسد، مگر آنرا به پاس محبتی که به خداوند دارد، در راه رفاه و منفعت دیگران بکار ببرد. فقط مانند عیسی مسیح متمایل باشد که با روحیۀ یک ”جوانمرد“ واقعی خود را وقف دیگران نماید. پس ما به مثابۀ پیروان او خود را مکلف میدانیم که این نمونه را سرمشق خود قرار داده و این روحیه را ادامه بدهیم تا بتوانیم خوشی و سعادت دیگران را جست و جو کنیم.
سوال اینجاست: که آیا تواضع و شکسته نفسی در زنده گی ما و شما تولد شده است و رشد ميكند؟                                                                                                          (نوشتۀ آل)

آیا تا سو له مرگ نه ویره لری؟


 قصه کوی چه د آلمان د لویو صنایعو یو څښتن چه فریدریش کروپ نومیده له مرگ نه یی ډیره ویره درولوده. ښاغلی کروپ د نظامی وسایلو لکه توپ او ټانگ د جوړولو  یو لوی شرکت یی هم درلود چه د «کروپ» په نامه یادیده او هغه پخپله اداره کاوه. کروپ د نړی مختلفو هیوادونو ته یی په لوړه پیمانه خپل جنگی وسایل پلورل او له دی لاری نه به یی ډیری پیسی تر لاسه کولی. هغو هیوادونو چه د کروپ د جنگی وسایلو په وسیله سمبال شول دوی وکولای شول چه خطرناکه جنگونه په لاره واچوی او د ملیون هاوو انسانانو د وژلو باعث وگرزی. کروپ چه د پیسو لپاره د بی گناه خلکو د وژلو وسایل تولیدول پخپله په وحشیانه ډول له مرگ نه یی ډیره ویره درلودله. چاچی د هغه ژوند لیک لیکلی دی لیکی چه کروپ خپلی کورنی ته لارښونه کړی وه چه هغوی هیڅکله په کور کی د مرگ کلمه په خپله ژبه را نه وړی. یانی هیڅ چا نشوای کولای چه د هغه په کور کی د مرگ کلمه یاده کړی. کله چه د هغه له نژدی خپلوانو نه یو سړی ده هغه په کورکی مړ شو، هغه له کوره وتښتید، تر څو د هغه مړی و نه گوری او د مرگ د ویر آوازونه وانوری. وروسته له څو ورځو کله څه هغه بیرته کورته راغی میرمنی یی هغه په دی خاطر ډیر ملاته کړ. کروپ صرف په دی خاطر چه میرمن یی ولی هغه ملاته کړ هغی ته یی طلاق ورکړ. کله چه هغه زوړ شو او پوهیده چه مرگ یی نژدی دی، خپل معالج ډاکتر ته یی د یو ملیون جرمنی مارکو ورکولو وعده وکړه تر څو که وکولای شی د هغه عمر لږ تر لږ لس کاله نور هم اوږد کړی. اما  د هغه دا کوشش بی گټی وو، هغه څه له مرگ نه یی وحشت او ویره درلود ورسره مخامخ شو.
په مقدس انجیل کی عیسی مسیح مونږ ته زیری راکوی او فرمایی: «زه قیامت یم او زه ژوندون یم. که څوک په ما ایمان لری که هغه مړ هم شی نو هغه به بیا ژوندی وی.» (یوحنا ١١: ٢٥)
یواځی او یواځی ابدی ژوند په عیسی مسیح کی دی او په هغه د ایمان په راوړلو سره ابدی ژوند تر لاسه کیدلای شی او بس. عیسی مسیح نه یوازی د هغو خلکو لپاره چه له مرگ نه ویره لری بلکه د ټولو هغو خلکو لپاره چه اطمینان نه لری چه د هغوی آخرت به څه رنگه وی ابدی ژوند آماده کړی ده. پیسو ته او هم زمونږ ډیر خاص کوښښ ته هم هیڅ ضرورت نشته چه مونږ پیسی خرڅی کړو او زیارتونو ته اوږده سفرونه وکړو. یوازی په عیسی مسیح ایمان راوړل کفایت کوی چه مونږ ابدی ژوند تر لاسه کړو.
یو ځل یو سړی چه یایروس نومیده او د یوی عبادت خانی مشر وو، عیسی مسیح ته راغی او په ژړا یی له عیسی مسیح نه وغوښتل چه له هغه سره د هغه کور ته لاړ شی او د هغه لور چه ډیره سخته ناروغه ده شفا ورکړی. کله چه عیسی مسیح له هغه سره روان وو په دی وخت کی د عبادت خانی مشر ته خبر راغی چه ده هغه لور مړه شوی ده او اوس ضرورت نشته چه عیسی مسیح ته تکلیف ورکړی. عیسی مسیح دا خبره واوریده او هغه ته وویل:«مه ویریږه خو ایمان لره» (مرقس ٥: ٣٦) عیسی مسیح چه د هغه کورته نژدی شو د نجلی خپلو خپلوانو په ژړا او چغو ویر او ماتم یی کاوه. عیسی مسیح هغوی ته وویل دا څه ژړا گانی او ویر گډ دی؟ جینی خو مړه نه ده هغه خو ویده ده. او بیا عیسی مسیح د جینی له پلار مور او خپلو شاگردانو سره هغی کوتی ته ور ننوت چه جینی په کی پرته وه. بیا یی جینی له لاسه و نیوله او هغی ته یی ویل: «پاڅه زما بچی.» جینی سمدستی پاڅیده او روانه شوه.
عیسی مسیح چه فرمایلی دی: «زه قیامت یم او زه ژوندون یم.» واقعاً هغه قیامت او ژوند دی. لکه حه رنگه چه عیسی مسیح د عبادت خانی مشر ته وفرمایل: «مه ویریږه خو ایمان لره.» که هر څوک په عیسی مسیح ایمان ولری کولای شی په عیسی مسیح کی ابدی ژوند تر لاسه کړی.
                                                     پای                        
                                                                    
                                                                                     (نوشتۀ غفوری)