مسیح قوت ماست


زد بدست پر محبت درقلب خستۀ من 
تا گشود به قوت روح هر دو چشم بستۀ من
آتش محبت افروخت، بمن از خدا بیاموخت
مرحمی گذاشت به قلبی ز گناه شکستۀ من
شده بودم از خدا دور، در غلاف درد مستور
زد گره به تار و پودی زخدا گسستۀ من   
پا گذاشت درون خانه، بی ریا و بی بهانه   
کرد صفا زگرد عصیان، دل غم نشستۀ من 
   بمن از حیات سخن گفت، ز بهشت و جان و تن گفت
      هر چه گفت برای من گفت ، مسیح خُجستۀ من   
« زارع » از مسیح بگوید سخنی فصیح بگوید   
که قوت بداد به شاخ و برگ و هم گلدستۀ من

                                            داود زارع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر