تو آن گل هستی که افشاندی عطر خوشبویت را برمن
چو بلبل دور تو گردم ای گل، نه دور خار میگردم
منم عاشقت ای مسیح ، تویی یار مهربانم
بدور شمع روی تو ، پروانه وار میگردم
چگونه من ادا کنم سپاس و شکرت ای مسیح
گناهانم تو برداشتی ، بدون عار میگردم
بگفتی خوش بحال آن که دارد ایمان بر من
تو سلطانی من رعیت ، پی دیدار میگردم
من آنم ، بودم سرگردان ، پی یک قطره آبی
چنان سیرابم کرد مسیح که چون جویبار میگردم
بگفتند: از برای چی چنین خوشحال میگردی؟
بگفت »ر«داده ام دل پی دلدار میگردم
چرا باشم هراسان من ؟ چرا باشد دیگر حزین
چون دارد دست من در دست ، چنین سرشار میگردم
سپردم خود را به مسیح ، بسازدم دیگر از نو
بسوخت با روحش تلخی ها ، چنین پربار میگردم
( ر. ج )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر